کوفه بشکن بغض چندین ساله را
با دل خود آشنا کن ناله را
بالهای شیونت را باز کن
تا خدا - تا ناکجا - پرواز کن
بغض خود بشکن که باید خون گریست
باید امشب شط شد و جیحون گریست
یاد کن یاد آن به دل نزدیک را
خاطرات روشن و تاریک را
با دل تو غم گره خورد ای دریغ
در تو روح زندگی مرد ای دریغ
ناله کن فریاد کن پرخاش کن
راز شبهای علی را فاش کن
با من از آن ناشناس شب بگو
از شکفتن های یاس شب بگو
بوی یاسش کوفه را پر کرده است
کوفه را عطر دعا پر کرده است
کوفه امشب مانده بی شمع و چراغ
وز فروغ اشک او گیرد سراغ
در بدر دنبال او گردد سپهر
ماه او امشب نهان کرده است چهر
در دل شب شمع شب افروز بود
ظلمت شب از فروغش روز بود
بس که تنها بود و همرازی نداشت
سر به گوش چاه غربت می گذاشت
بس که دارد از علی در سینه راز
مانده از حیرت دهان چاه باز
هر که شب آوای پایش می شنید
بوی نان از دستهایش می شنید
خوان احسان بهر عام و خاص داشت
یک طبق نان صد طبق اخلاص داشت
امشب است آن شب که کس نشناخته است
این شب قدر است و بس نشناخته است
داده شب از دست آن قدری که داشت
داده از کف آسمان بدری که داشت
امشب است آن شب که عشق و عدل و داد
شد ز شمشیر مرادی، نامراد
فرق حق را تیغ بی دردی شکافت
تارک مردی، به نامردی شکافت
پشت حق زین مایه بی دردی شکست
ای دریغا حرمت مردی شکست
غوطه زد در خون خود آن چاره ساز
پاره شد از فرق او فرق نماز
گوهر «فُزتُ وَ ربّ الکعبه» سفت
چون خدا را خانه زاد کعبه بود
تا دم آخر به یاد کعبه بود
چشم دشمن زین الم خون گریه کرد
تیغ قاتل هم ز غم خون گریه کرد
رحم او پیدا ز شرم دشمنش
عدل او از وصله پیراهنش
در خروش آمد فرات و خون گریست
شط به فریاد آمد و جیحون گریست
کشته شد عشق و عدالت شد یتیم
رحم و انصاف و مروّت شد یتیم
شمع می شد، آب می شد، می گداخت
نخلهای کوفه او را می شناخت
باغبان مهربان نخلها
رفت و آتش زد به جان نخلها
راستی ای نخلهای سر به زیر
زندگانی سخت باشد بی امیر
ظلمت آن شب قصد جان نور کرد
نور حق را تا ابد مستور کرد
کشته طوفان کین شد شمع طور
آه آه از دستِ نزدیکانِ دور
بی فروغش گر چه تاریکیم ما
لیکن از دوران نزدیکیم ما
وه که خون مرتضی را ریختند
بر زمین خون خدا را ریختند
دست حق افتاد از پا آه آه
زادگاهش کعبه، مسجد قتلگاه
تا گلوئی تر کند امشب اسیر
شیر حق لب را نیالاید به شیر
کوفه بشکن بغض چندین ساله را
با دل خود آشنا کن ناله را
با من از آن ناشناس شب بگو
از شکفتنهای یاس شب بگو
کوفه، باور کن که کوفی نیستیم
ما که ابنالوقت و صوفی نیستیم
کوفه باور کن که شیعه محرم است
با فرات و با شریعه محرم است
چون تو با حیرت هم آغوشیم ما
غرقه در اشک و سیه پوشیم ما
محمّدعلی مجاهدی (پروانه)