به خدا، خون خدا در شریان داشت علی
مثل خون در رَگِ هستی جریان داشت علی
بود افلاک نَوَردی که نشد خاک نشین
حرْکتی تندتر از سیر زمان داشت علی
غنچه صدق و یقین از نفسش وا می شد
نور اخلاص در آیینه جان داشت علی
بود در زمزمه یک عمر که «غُرّی غَیری»
اعتنا کی به کم و بیش جهان داشت علی
نمک سفره بی نان تهیدستان بود
بس که پروای جگرسوختگان داشت علی
گرچه از شعله یک آه دلش می لرزید
آتشین خطبه و شمشیر زبان داشت علی
استخوان در گلویش بود که می گفت به چاه
هرچه اندوه دل و سوز نهان داشت علی
تا مگر صبح امیدش بدَمَد از شب قدر
الفت و انس به ماه رمضان داشت علی
جلوه گر بود به پیش نظرش طلعت یار
آن شب قدر که شور و هیجان داشت علی
تا به دیدار حبیبش بشتابد آن شب
تا سحر گوشه چشمی نگران داشت علی
زخم شمشیر نیاورد به ابرویش خم
غم اگر داشت غم زخم زبان داشت علی
رفت و در سینه او داغ گل یاسین بود
رفت و در دل غم زهرای جوان داشت علی
محمّدجواد غفورزاده (شفق)