پیشتازان طبس


 منتظران عاشقت چشم‏های خود را با دامنه‏ های اشک ندبه آذین بسته‏ا ند و فرش راهت کرده‏ اند، تا غبار قدومت را توتیای چشم سازند. شقایق‏ های خون رنگ دشت عشق، نوید آمدنت را به گل‏های عدالت می‏ دهند.

بیا! تا گل‏های عدالت، با عطر خود، جام جان مان را لبریز سازد.


دوست دارم زنده باشم تا ببینم روی تو

تا به جای دیده جان خویش اهدایت کنم‏



یوسف کنعان من کی خواهی آمد از سفر؟

گر بیایی من به خال گونه‏ ات دوزم نظر

این خیال باطل است ای خام دنیا برحذر

نیمه شب‏ها سر به آغوش بیابان غریبان سرنهد

شاید آوای وصالی زان حرمها بر دلم مرهم نهد

دل که راضی ناشود زین پاتک و سوتک زدن‏

ای توأم آرام جان، مرهم بیا، نی را بزن‏

شاید آن آوای وصلت مرهمی باشد به روی زخم من

پس بیا ای مرهم زخمان من، ای یار من، دلدار من‏

این کبوتر را مزن سیلی به رویش، رد مکن‏

او دلی تا وسعت این آسمان امید دارد، جان من‏

این کبوتر در قفس نای پریدن را ندارد تا به اوج‏

ای توأم امید جانها، پس بیا ای اوج موج‏

من اگر خود را مرصّع کرده ‏ام، آشفته از خال لبم‏

خال خود بر من نما، کاشفته این هیبتم‏

می‏ نشینم من به روی تیزی شمشیر عشق‏

یا ببینم مر تو را یا جان به قربانت کنم با تیر عشق‏

بس که گفتم من فقط حرف تو را مُرد این دلم‏

«حجت حق» جان زهرا پر کن از نوشین عشقت این دلم‏


  • حسین توکلی