مولای من! لطافت تو را در وزش هر نسیم حس می کنم، چهره نورانی ات آذرخشی است که روشنایی را بر چهره زمین حک می کند. ای ستاره نورانی! من به عشق تو می نویسم، به تو می اندیشم و همه جا را لبریز از شمیم حضور تو می بینم و شبهای مهتابی را به یاد تو به صبح گره میزنم.
نمی دانم چگونه می توان از انتظار گفت، گویی همه واژه ها در کنار این معنی منتظرند. گویی همه ذرات عالم شعار «اولئک هم الوارثون» سر داده اند و مائیم آن هایی که به تداوم ایثار خونها باقی مانده ایم، از ایثار لاله هایی که حسرت انتظار را به لذت حضور چشیدند و ما، مانده ایم تا شاید روزی حضور او را به تعیّن انوارش نظاره گر باشیم.
ما که لب تشنه دیدار توئیم
همه نادیده، خریدار توئیم
نه خریدار، گرفتار توئیم
نه گرفتار، که بیمار توئیم