پیشتازان طبس


 

گاه برخی از بخش‌های زمین آنقدر عزیز می‌شوند و اعتبار می‌یابند که آسمان حتی به حال آنها غبطه می‌خورد و در سر خود آرزوی خاکی شدن را می‌پرورد، جمکران نیز از همین دست است.

جمکران مسجدالاقصای دل است، وقتی از طرف عرش به معراج خوانده می‌شود و تا قاب قوسین خدا پیش می‌رود.

جمکران نقطه ی تلاقی پیشانی است با خاک. یعنی درست همان جایی که غرور و تکبر قربانی می‌شوند و تا خونشان ریخته نشود هیچ نمازی قبول نمی‌شود.

جمکران نمایش تصویری «إیاک نعبد و إیّاک نستعین» است که صف طویلی از فرشتگان به تماشای آن نشسته‌اند.

جمکران قطعه‌ای از آخرین عاشقانه‌ای است که خداوند سروده و آهنگ بی‌نظیر آنرا تقدیم حجتش نموده است.

جمکران آوردگاهی است که ذکر ، بر فراز آن می‌ایستد، دست‌هایش را تا نزدیکی گوش بلند می‌کند و تکبیرة الاحرام می‌گوید تا فرادای ظلم و جور را به جماعتِ «یا عدلُ یا عدلُ یا عدل» فرا بخواند.

جمکران درمانگاهی است که دوا و شفا و طبیبش بی‌مزد و منّت در خدمت آنانند که بیمة ولایت شده‌اند:

اگر درمان درد خویش می‌خواهی، بیا اینجا

دوا اینجا، شفا اینجا، طبیب دردها اینجا

جمکران بلند جایی است که دامنه‌اش پوشیده از پر و بال ریختة از «خود» گذشتگانی است که می‌روند تا قلّة رفیعش را فتح کنند و پر و بالی دیگر بیابند:

شکسته بالی ما، می‌دهد بال و پری ما را

اگر از صدق دل آریم روی التجا، اینجا

جمکران اجابتگاه همة حرف‌های نگفتنی است و چه مغبونند آنان که خاموش بمانند و هیچ نخواهند:

طلب کن با زبان بی‌زبانی، هرچه می‌خواهی

که سر داده‌ست گلبانگ اجابت را خدا اینجا

جمکران عظمت لبیک خداست بی‌گفت و شنود عبد و بنده.

به گوش جان توان بشنید لبیک خداوندی

نکرده با لب خود آشنا حرف دعا، اینجا

جمکران ایستگاه اهالی کوی دل است:

هزاران کاروان دل، در اینجا می‌کند منزل

اگر اهل دلی ای دل! بیا اینجا، بیا اینجا

جمکران پژواک رسای نگاه بیدلان مؤمنی است که سراغ گمشدةشان را از یکدیگر می‌گیرند:

دل دیوانة من همچو او گم کرده‌ای دارد

ز هر درد آشنا گیرد سراغ آشنا، اینجا

جمکران تابلوی بی‌شمار طرح و رنگی است که هر بیننده‌ای، سزاوار عقل و عشق خود از لذت نگاهش سرمست می‌شود:

ز هر سو جلوه‌ای، دل را به خود مشغول می‌دارد

هزاران پرده می‌بینند ارباب صفا اینجا

جمکران، تکرارِ چشم به راهیِ آمدنِ آرامشی است که اگر نباشد، خورشید هرگز از پسِ ابر سر برون نمی‌کند:

صدای پای او در خاطر من نقش می‌بندد

مگر می‌آید آن آرام جان‌ها از وفا اینجا؟!

جمکران گذرگاه عزیزی است که هوای پیراهن یوسف، تا بدین جا او را کشانده و تا سیراب نگردد، خیال رفتن ندارد:

به بوی یوسف گمگشته می‌آید، مشو غافل

توانی چنگ زن بر دامن خیر النساء اینجا

جمکران جمع دو بیکران است: مسجد و میخانه ـ که وسعت هریک از ازل است تا ابد ـ و چون به هم می‌پیوندند شوریدگی پامی‌گیرد و مخلص‌ترین عشاق عالم دست به دامان آن می‌شوند.

خوشا به حال راهیانِ جمکران...


  • حسین توکلی