همه جا بوی صلوات می داد. بوی
اذان و اقامه ، روز عجیبی بود. روز زیارتی انقلاب. روزی که پاهای پیاده با
مشت ها، زیارت نامه ی انقلاب را تلاوت کردند. روزی که ثواب ها با رضایت
خداوند از شمارش بیرون رفته بود. روز تراکم مستحبات ، روز شکار سوژه ها
برای ملائک، روزی که خیابان ها از انسان ها مفروش بود. روز نبودن جا برای
انداختن سوزن.
روزی که آخرین امید های دشمن نقش برآب شد . همه جا بوی صلوات می داد. بوی توکل و بندگی.
22 بهمن روز عجیبی بود.
جمعیت
فوج فوج خودش را به فرودگاه میرساند. ایران دریایی شده بود خروشان که
میخواست در اقیانوس قلب تو حل شود. چشمها آسمان را نگاه میکرد همچون
منجمّی که میخواهد مهمترین ستاره را پس از سالها دوباره رصد کند.
ایران قلبی شده بود که هر لحظه در انتظار این واقعه سرنوشتساز میتپید. خیابانها با دسته گلهای مردم تزئین شده بود…
زمین
از شور این دیدار در پوست خود نمیگنجید. آسمان آنقدر پاک نفس میکشید که
گویی آزادترین لحظه را به خود میبیند. زمان، دوران ستم را به عقب و
عقبتر میراند تا به آخرین دقایق خود برساند. عقربهها هم انگار طاقت حتی
یک دقیقه را نداشتند. همه چیز و همه کس میخواست زودتر خود را به لحظه
موعود برساند. به آن لحظات باشکوه، به آن لحظات به یاد ماندنی، لحظه دیدار
یک پیر با مریدانش، لحظه پیوستن دریا به اقیانوس، لحظه رهایی پرندگان، لحظه
شکستن زنجیرها، لحظه به پایان رسیدن سالهای دوری و غربت.
آری، تو آمدی با آن نگاه نافذت، با همان ابهت همیشگیات و با آن کلام شیوایت.
ای
روح بلند، خدا را در تمام زندگیات دیدیم و پاکی را در تمام وجودت یافتیم.
ای سراسر پاکی؛ ای سراسر ایمان! نمیدانم آن لحظهای که آرام در آسمان خدا
پرواز میکردی، چه نیرویی ترس را در نظرت هیچ شمرد؟ و چه قدرتی تو را
همچون پرندهای سبکبال به آشیانه رساند؟ آن روز فوج فوج مردم مرواریدهای
اشکشان را تقدیم تو میکردند و تنها حضور تو، پاسخ این همه اشتیاق بود.
آرام
و مهربان از پلّههای هواپیما پایین آمدی؛ قدم در بوستانی میگذاشتی که
باغبان گلهایش خودت بودی. آری! اینها همان «یاران در گهوارهاند» که
امروز با پای برهنه سر از پا نمیشناسند. اینها همان جوانانی هستند که
«امید و آینده این کشورند».
ای میله های سرد تحکّم خدا حافظ …
.............. ..............
امام عزیزم، مرشد و مرادم
در
این ایام خجسته و مبارک، غم فقدانت امانم نمی دهد و اندوه هجرانت رهایم
نمی کند. آخر ایران را بی تو نوری و فروغی نیست، جای جای ایران نشان از تو
دارد و شمیم وجودت همه جا را آکنده است. پیوسته تو را می جوییم و همواره از
تو می پرسیم. همیشه به شوق دیدارت به آسمان و ستارگان خیره می شویم.
نازنینم
توکه
از حال عاشقانت آگاه بودی تو که از جان شیفتگانت خبر داشتی و می دانستی که
ما شیدا و بیقرار تو هستیم، چگونه تنهایمان گذاشتی. آخر آنکه عمری را در
پرتو وجود رهنمودهای تو سپری کرده ایم و با تو خو گرفته ایم.
در غم تو روزها بی گاه شد/ روزها با سوزها همراه شد/ روزها گر رفت گو رو باک نیست/ تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست
.............. ..............
به شکرانه ی
توفیق و به پاس حق شناسی و به آیین قدردانی از بارگاه الهی، درخشش زیبای
ستاره ی درخشان، مهتاب تابان و خورشید فروزان ایران ؛ رهبر کبیر انقلاب و
ظهور و بروز استقلال و آزادی که نوید بخش سپیده ی فجر و دیدار یار است را
سپاس می داریم.
آری امروز جلوه ای از جلوات حق تحقق یافت. خدایا شاکریم
آری امروز درخت امید به بر آمد و آفتاب معرفت به درآمد، اَشخاص فضل به بر آمد و ماهروی دولت درآمد .
به بوی مژده ی وصل تو تا سحر شب دوش/ به راه باد نهادم چراغ خانه ی چشم
وصل آمد و از بیم جدایی رستیم/ با دلبر خود به کام دل بنشستیم
اماما : نروی ز دیده و دل که تو آیت وفایی/ که ز مکتب تو با هم، همه خوانده ایم وفا را
رویش انقلاب خطیر و خیره کننده ، زایش استقلال و آزادی و شکوه اقتدار و
عظمت الهی در ایران اسلامی رویدادی جهانی است که از ثمرات آن بیداری اسلامی
است.
بشارت باد این عید سِتُرگ ونوید باد این ایام فجر "سلام هی حتی مطلع الفجر"
.............. ..............
امـام آمــد
امـام
آمـد و چون خون در رگ هایمان جاری شد. امـام آمـد و به سان نور، شب تارمان
را روشنایی داد. امـام آمد و چـون روح به کالبد مرده مان، حیاتی دوبـاره
بخشید. امام آمد و زمستانمان را بهــاری جـاودانه کرد. امـام آمد و فــجــر
آورد و در دسـتان پر نـورش، »استقلال ، آزادی و جمهوری اسلامی «را به
ارمغان آورد.
خوش آمدی
سلام بر تو ای مطلعِ فجر. ای سپیده
سحر، ای انفجار نور، خوش آمدی. خوش آمدی که با آمدنت زنجیرهای سنگی از
گردنمان گسیخت، کمرهای خمیده مان راست شد، بر لب های پژمرده مان شکوفه های
تبسم نشست، در قلب های سوخته مان گلبوته های عشق و امید رویید و بر گونه
های زردمان گلخنده های شادی نمودار شد. خوش آمدی که با مقدمت، عطر آزادی به
جای بوی باروت در فضای میهن اسلامی مان پیچید و قفس ها شکسته شد. خوش آمدی
که با آمدنت، سوز و سرما از شهر و دیارمان گریخت. خوش آمدی ای فجر پیروزی.
تو طلوع آزادی وطن، بارش مهتاب، ترانه عشق، نردبان عروجی. مقدمت را گرامی
می داریم و پیامت را پاسداری می کنیم.
ای نور چشم ملت ایران خوش آمدی ای یوسف عزیز به کنعان خوش آمدی
دیدی که چشم مردم ایران سپید گشت یعقوب وار، در غم هجران خوش آمدی
.............. ..............
در مجلس ما عطر میامیز که ما را
هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است
حال
که امام عاشقان و مقتدای عارفان رخت به دیار ملکوت کشیده و در جوار رفیق
اعلا آرمیده است در این ایام مبارک دهه ی فجر امید داریم که حقایق و معارف
گفتارها، رفتارها و کردارهای آن بزرگوار، سالکان الی الله را چراغ راه و
عارفان را شمع جمع و مناجاتیان را ذکر خلوت انس باشد.
اینک آن روح
قدسی که اسلام را از پس قرن ها غربت تجدید کرد و دیگر بار سبب شکوه و عزت
مسلمین گشت در رضوان الهی و جایگاه صدق، نزد ملیک مقتدر، مقام گرفته و آن
نفس مطمئن در جوار محبوب ماوا گزیده، بر روان تابناکش صلوات و سلام نثار می
کنیم و بر تربت منور او درود و تحیت می فرستیم.
.............. ..............
وقتی صدای پای
بهمن از کوچه پس کوچه های خاطره ها به گوش تو می رسد. گویی شهیدانند که
آمده اند برای بیعت دوباره برای هشدار و تذکر و بیداری . بهمن که از راه می
رسدشهیدان پیمان نامه ی خونین شهادت را برای تجدید امضای تک تک ما می
آورند تا فراموش نکنیم که باغبان لاله ها امام مهربان بود و سایبان لحظه
ها، نگاهش هنوز هم نگران باغمان است. هر بهمن امام است که دوباره بر بال
ملائک به دیدارمان می آید و کوچه های باغمان را پر از نسترن و نیلوفر می
نماید. گام هایش همه جا یاس می کارد و گل محمدی به خانه ها هدیه می کند.
بهمن همیشه در راه است.
فرارسیدن ایام مبارک فجر طلیعه ی آزادی ملت و محو استبداد و واپس راندن استعمار، بر ملت بزرگ ایران مبارک باد.
روزی که آخرین امید های دشمن نقش برآب شد . همه جا بوی صلوات می داد. بوی توکل و بندگی.
22 بهمن روز عجیبی بود.
همدلان، همنفسان ، عاشقان سلام، سلامی چو بوی خوش آشنایی ، سلامی از دیار احساس در لفافه ای از مهر و محبت و در طبقی از عطر گل یاس پیشکش حضور پر لطفتان و درودی چون گلواژه ی سرخ عشق به پاکی صداقت چشمانتان تقدیمتان باد.
سلام بر فجر و سلام بر فجر آفرینان میدان عشق
پرهای بافته را بگشا که تندیسی به لطافت نسیم روی امام، چونان تمثیلی جاندار از این دیار می گذرد و با تبسمی پاک، عشقی بی آلایش را از دروازه ی شرق عبور می دهد تا خورشیدی را به طلوعی دوباره فراخواند.
پرهای بافته را بگشا که تیغه های نور در رگهای ظلمت می دود . دانه های مدفون را به تجربه ای نیازموده دعوت می کند. اکنون باغ در انتظار مولودی جدید است.
پرهای بافته را بگشا تا برای محشریان پلی از پیغام عبودیت سازیم و سرود پیروزی و آمدن آفتابی سرخ را همگی به یک آهنگ بخوانیم.
یکی بود یکی نبود، غیراز خدا هیچکس نبود، جز یکی یارخدا، نام او روح الله،
آنکه بود مظهرمهر، آنکه شد نورسپهر، شهرتاریک و سیاه،
مردمان مرده و بی روح و نوا،
او با بانگ رسا، میزد برهمه کس،تا صدایش همه جا...
خفته ها بیدار،
مست ها هوشیار،
قصه بسیار زیباست ، قصه ای بی همتاست .نهضتی جاویدان، رهبرش روح خداست .
مردگان زنده شدند، زندگی رنگی دگر، شد زمستان چو بهار
عده ای با ایمان ، با صفات شیران ،پاسدار و بیدار ،انقلابی هوشیار
دل ها مات و خموش ، بزدلانی چون موش ،گرد خود چرخیدند .
وه چه جنجالی بود! جای ما خالی بود!
باز با بانگ رسا ، می سرودند تکبیر، یارانش همه جا، با سلاح وحدت .
قصه ام طولانیست ،
وقت تنگ باشد و کم ، هرچه بود زود گذشت ، دوران ماتم و غم ،
ماه بهمن که دمید، رهبر از راه رسید،
گاه تاریکی گذشت ، شام شد صبح سپید
نهضتی جاویدان، در پناه قرآن، خاطراتی زیبا، رهبرش روح الله .