پیشتازان طبس

سلام بر ستاره‏ های سوخته بر اندام دشت!

سلام بر بدن‏های چاک چاک!

سلام بر خورشیدهای بر نیزه!

سلام بر مظلومیت بر خاک مانده.

سلام بر اربعین!

سلام بر لحظه ‏های غریب وصال!

سلام بر لحظه‏ای که تو را از عطر خوش بهشتی‏ات باز شناختم!

سلام بر پیراهنی که بوی غربت مادر را می‏دهد!

سلام بر اجساد مطهری که غریب، بر خاک رها شدند!

سلام بر حنجره خشک و تشنه علی اصغر!

سلام بر خیمه ‏های سوخته، بر بدن‏های جدا شده از سر، معصومیت خاکستر شده، سلام بر تو برادر!

چهل وادی دویدم منازل صبر را.

چهل وادی کشیدم بر دوش خود رنج را.

چهل وادی فرو خوردم بغض را.

چهل وادی ویران شدم در خویشتن؛

خراب گشتم برادر، در خرابه‏ های شام.

فرو ریختم برادر، در گریه‏های شبانه سه ساله.

زینت پدر را زیر خنده‏های خویش به تاراج بردند.

حرمت فرزندانت را نادیده گرفتند.

ایستادم، برادر؛ همان‏گونه که سزاوار خواهر چون تویی است. ایستادم؛ سربلند، در اوج شکستگی. ایستادم و یک به یک پرده‏های نیرنگشان را چون تار عنکبوتی سست، پاره کردم. ایستادم و مصیبت حنجره‏های خشک را به گوش‏های غفلت‏ زده رساندم. ایستادم و چشم‏های کور را به سوختگی خیام، باز کردم

ایستادم و انگشت‏های ظلم را در جام‏های به خون آلوده شکستم

چهل وادی صبر کردم، برادر! صبر کردم؛ صبری جمیل برادر؛ «ما رأیت إلاّ جمیلا».

پروانه ‏سان سوختم بر گرد خیمه سجاد.

شعله‏ ها را درآویختم تا جگرگوشه ‏ات را از هیمه آتش بیرون کشیدم.

ذره ذره آب شدم تا کودک هراسانت را از تاریکی‏ها بیرون کشیدم.

هزاران بار مرگ چشیدم تا ضجه‏ های داغ‏دیده طفلان را آرام کردم.

هزاران بار بغض فرو خوردم تا از پس دروازه‏ های نامردی گذشتم.

ایستادم، برادر؛ همان‏گونه که سزاوار خواهر چون تویی است.

ایستادم؛ سربلند، در اوج شکستگی.

ایستادم و یک به یک پرده‏های نیرنگشان را چون تار عنکبوتی سست، پاره کردم.

ایستادم و مصیبت حنجره‏ های خشک را به گوش‏های غفلت‏زده رساندم. ایستادم و چشم‏های کور را به سوختگی خیام، باز کردم.

ایستادم و انگشت‏ های ظلم را در جام‏های به خون آلوده شکستم.

چه کسی می‏توانست بعد از این همه رسوایی، صدای حقیقت را بر خاک ترک‏ خورده کربلا نشنود؟!

چه کسی می‏توانست بعد از این رسوایی تظلم را نبیند؟! چه کسی می‏توانست بعد از این، مظلومیت تو را انکار کند؟! من

آمدم برادر؛ با یک دنیا حرف‏های ناگفته، با کمری شکسته و گیسوانی به سپیدی نشسته.

من آمدم؛ با دلی داغ‏دیده و اندوهی فراوان و با قلبی سوخته.

حالا منم و تو و رنج چهل روز اسارت که بیش از چهل سال، مرا در هم شکست.

آرام بخواب، برادر! در آرامشی ابدی که خون سرخ تو و یارانت، تا قیامت بر صحنه تاریخ نقش بسته است.

 

منبع : پایگاه تبیان

  • حسین توکلی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی